موج اسلامی

هر حادثه ای در جهان طبیعت(خواه طبیعت بیجان یا طبیعت جاندار)جنبشی می آفریند و موجی گرداگرد خویش به وجود می آورد.بلکه هر حادثه ای خود موجی و جنبشی است که بر سطح این اقیانوس بیکران نمودار می گردد.

این اقیانوس که ما آن را با نامهای جهان،طبیعت،گیتی و غیره می خوانیم و از طول و عرض و عمق آن فقط خدا آگاه است،همواره از درون خویش امواجی برون می فکند و جنبشهایی تولید می کند.آنچه بر ما از این اقیانوس نمودار می شود و در حیطه حواس ما قرار می گیرد و عقل ما در جستجوی کنه و ماهیت آنها بر می آید-از نظری-همین امواج و چین و شکن هاست که آنها را«حادثه »می خوانیم و نامهای مختلف بر آنها می نهیم و در جستجوی معرفت آنها بر می آییم.اگر این امواج و چین و شکن ها و به عبارت دیگر اگر این «تعینات »نمی بود راهی برای معرفت نبود،زیرا نشانی نبود بلکه طبیعت و جهانی در کار نبود.چه،جدایی طبیعت از جنبش و تموج امکان پذیر نیست.

همین نشانه ها و علامتها و پیچ و خم ها و نشیب و فرازهاست که به حواس ما امکان عکسبرداری از اشیاء می دهد و آن عکس و تصویرها به دست قاضی عقل سپرده می شود.

از این رو،هر چیزی در طبیعت تا هست متموج است و در جنبش و تکاپوست، و تا متموج است و در تکاپوست هست. بی موجی و بی جنبشی مساوی نیستی است:

ساحل افتاده گفت گرچه بسی زیستم آه نه معلوم شد هیچ که من چیستم موج ز خود رفته ای تیز خرامید و گفت هستم اگر می روم،گر نروم نیستم

امواج طبق خاصیت ذاتی خود،به محض پیدایش رو به وسعت و گسترش می نهند،متوالیا بر وسعت دایره خویش می افزایند و فاصله محیط و مرکز را بیشتر می کنند.و از طرف دیگر،به هر نسبت که بر وسعت دایره خود می افزایند،از قوت وشدت طول آنها کاسته می شود،تدریجا ضعیف و ضعیفتر می گردند و طولشان کم و کمتر می شود تا آنکه به نیستی و نابودی-لا اقل از نظر ما-می گرایند و به دنیای عدم می پیوندند.

برخورد امواج با یکدیگر سبب خنثی شدن موج ضعیفتر می گردد.امواج قویتر جلو توسعه امواج ضعیفتر را می گیرند و آنها را به دیار نیستی می فرستند.از این رو،برخورد با موانع و عوامل قویتر عامل دیگری است برای نابود شدن امواج و حوادث و پدیده های جهان.حکما این نوع از نیستی و نابودی را که در اثر برخورد با موانع است «موت اخترامی »و نوع اول را که از پایان یافتن نیروی بقا ناشی می شود«موت طبیعی »می نامند.

هو الذی...ثم قضی اجلا و اجل مسمی عنده (1).

محیط اجتماع بشری با مجموع حوادث بزرگ و کوچک،سودمند یا زیان آوری که در آن رخ می دهد،خود دریایی است پر از موج و جنبش و توفان و لرزش.امواج این دریا نیز به تدریج رو به وسعت می نهند و در برخورد با هم،یکدیگر را مغلوب می نمایند.اما برخی از امواج این دریای عظیم بر خلاف سایر امواج-که هر چه بر وسعتشان افزوده می شود از قدرت و قوتشان کاسته می شود و رو به نابودی می روند-به موازات وسعت دایره،بر قوت و قدرت و طول آنها افزوده می شود و توان مقابله آنها با امواج مخالف فزونی می گیرد،گویی از نوعی خاصیت حیاتی بهره مندند و نیروی مرموز«نمو»و رشد در آنها نهفته است.

آری،برخی از امواج اجتماعی زنده اند.امواج زنده همانهاست که از جوهر حیات سرچشمه می گیرد،مسیرشان مسیر حیات و جهتشان رقاء و تکامل است.پاره ای از نهضتهای فکری،علمی،اخلاقی و هنری از آن جهت جاوید می مانند که خود زنده اند و از نیروی مرموز حیات بهره مندند.

زنده ترین امواج اجتماعی،امواج و جنبشهای دینی است.پیوند این امواج و این نهضتها با جوهر حیات و فطرت زندگی از هر چیز دیگر اصیلتر است.در هیچ حرکت و در هیچ موج دیگر این اندازه نیروی حیاتی و قدرت رشد و بالندگی وجود ندارد.

تاریخ اسلام،از این نظر سخت آموزنده و تکان دهنده است.اسلام در ابتدا به صورت یک موج بسیار کوچکی پدید آمد.آن روز که حضرت محمد بن عبد الله صلی الله علیه و آله از کوه حرا به زیر آمد در حالی که دنیای درونش دگرگون شده بود و با[دنیای]غیب و ملکوت اتصال یافته و از فیوضات الهی لبریز شده بود و فریاد بر آورد:«قولوا لا اله الا الله تفلحوا»این موج شروع شد،بر خلاف هزاران امواج پر سر و صدا و پر دبدبه جهان،در روزهای اول از چهار دیوار خانه ای که تنها سه تن: محمد صلی الله علیه و آله و خدیجه و علی علیه السلام را در بر می گرفت تجاوز نمی کرد.اندکی طول نکشید که به سایر خانه های مکه سرایت کرد.پس از حدود ده سال به خارج مکه بالخصوص مدینه کشیده شد و در مدت کمی به سایر نقاط جزیرة العرب امتداد یافت و در کمتر از نیم قرن دامنه اش سراسر جهان متمدن آن روز را گرفت و آوایش به همه گوشها رسید.

این موج-همان طور که خاصیت موجهای زنده است-به موازات اینکه رو به وسعت و گسترش نهاد،بر قوت و قدرت و طول خویش افزود.هیچ دین،آیین،مسلک و نهضتی را نمی توان یافت که در طول این چهارده قرن تحت تاثیر اسلام قرار نگرفته باشد،و هیچ نقطه متمدن را نمی توان پیدا کرد که در آنجا اسلام نفوذ نکرده باشد.امروز نیز پس از چهارده قرن و در آغاز پانزدهمین قرن بعثت،بشر شاهد وسعت تدریجی و قوت و قدرت روز افزون آن است.

تاریخ و آمار نشان می دهد که این آیین پاک قرن به قرن پیشتر رفته و بر عدد پیروان خویش افزوده است و این پیشرفت تدریجی و طبیعی بوده است،و اگر سرزمینی را مانند اندلس به زور از زیر سایه پرچم مقدس و پرجلالش بیرون برده اند، سرزمینهای بزرگتر و پرجمعیت تری مانند اندونزی و چین و غیره به طوع و رغبت،افتخار پیروی اش را پذیرفته اند.

قرآن کریم خاصیت رشد و نمو جنبش اسلامی را چنین توصیف می کند:

 

«...و مثل آنها در انجیل مثل زراعتی است که اول فقط سبزه نازکی از آن از زمین بر می دمد،پس خداوند او را نیرومند می سازد،آنگاه ستبر می گردد،پس روی تنه خویش می ایستد،رشد و نمو سریع و سبزی و خرمی این زراعت موجب شگفتی همه کشاورزان می شود،تا خداوند کافران و بدخواهان را به خشم آرد. (2) »

موج اسلامی در طول تاریخ چهارده قرنی خود با امواج مخالف سهمگین نژادی،مذهبی،سیاسی و فرهنگی روبرو شده است.بگذریم از سدها و دیوارهایی که مردم لجوج و متعصب و جاهل عرب صدر اسلام در جلو این موج مقدس کشیدند و یکی پس از دیگری در هم شکست.تاریخ اسلام،مخصوصا در دویست ساله اول پر است از امواج مخالف مذهبی،نژادی و سیاسی که هیچ کدام تاب مقاومت نیاورده،نیست و نابود شده اند و اکنون جز نامی از آنها در تاریخ نیست و تنها در این قرن،استعمارگران غربی-که به هر ریسمان پوسیده ای علیه اسلام دست می یازند-درصدد بهره برداری از آنها افتاده اند.

از آنها بالاتر،نهضتها و موجهای فکری و فلسفی و علمی و بالاخره فرهنگی این چهارده قرن است.نهضتهای فرهنگی با کسی و چیزی سر عناد ندارند،اما هر مانع و سدی را از جلو خود بر می دارند و هر درخت کهنسالی را که سر راه را بگیرد ریشه کن می کنند.

اسلام در تاریخ چهارده قرنی خود نه تنها ضربه و صدمه ای از نهضتهای فرهنگی ندیده است،بلکه خود موجد نهضتهای عظیم فرهنگی شد،تمدن و فرهنگ را در خدمت خویش گرفت و رهبری کرد و به آنها جان و ایمان داد و قوی و پایدارشان ساخت.

اکنون نیز که نیمه دوم قرن بیستم است و دوران جنگ ایدئولوژیها و عقاید است،اسلام رقیب سرسختی برای آنها به شمار می رود،آنها را یا به خدمت خود می گمارد و یا پیروزمندانه با آنها دست و پنجه نرم می کند.چه نشانی برای جاندار بودن و جاوید ماندن بهتر از این؟!

اسلام از طرفی پیمان خویش را با عقل،سخت استوار کرده است،عقل را به عنوان یکی از ارکان اصلی دین پذیرفته،بالاتر، پیامبر درونی اش خوانده است.از طرف دیگر،ملک و ملکوت،دنیا و آخرت،جسم و روح،ظاهر و باطن،ماده و معنی را یکجا در نظر گرفته و همه جانبه نگریسته و از هر افراط و تفریطی دوری جسته است.از اینها گذشته،«برنامه کامل »خویش را به وسیله رهبری شایسته و مجریانی لایق به جهان عرضه کرده است.

از این رو عجیب نیست که وقتی امروز در فاصله چهارده قرن تمام،کارنامه مشعشع این آیین پاک را مطالعه می کنیم آن را مملو از افتخارات می بینیم.

بگذریم از گروهی مغرض و جاهل که به عللی-که بر کسی پوشیده نیست-گاه بیگاه قضاوتهای مغرضانه درباره اسلام کرده اند.وجدان جهان،ترازوی عدل الهی است.حقیقت برای همیشه مکتوم نمی ماند.حقیقت،خود به تجربه نشان داده است که در نهایت امر وجدان و انصاف دشمن را بر می انگیزد.

نیرومندترین و مجهزترین مخالفان اسلام در طول این چهارده قرن،مسیحیان بوده اند.هنگامی که به تاریخچه داوری این رقیب نیرومند می نگریم می بینیم دوره به دوره به سوی انصاف گراییده است،و این خود از طرفی نشانه وجدان جهانی است و از طرف دیگر نشانه حقیقت اسلام است.

موجی چنان زنده که فرهنگهای جهان را در خود جذب،و عقلهای نیرومند مفکران و فلاسفه و دانشمندان را در پیشگاه خود خاضع،و انصاف دشمن را!36 برانگیزد،و پیوسته در حال رشد و نمو باشد تا آنجا که در حدود هفتصد میلیون (3) جمعیت بشری را در پیشگاه خود خاضع نماید،جز اینکه از صمیم «وحی »سرچشمه بگیرد و پیام خدای بشر برای بشر باشد و برای نجات بشر رسیده باشد چیز دیگری نمی تواند باشد.هرگز موجی که از دماغ یک بشر برخیزد،نمی تواند این اندازه خاصیت و اثر داشته باشد.

راستی حیرت آور نیست که مردی «امی »و درس نخوانده از میان مردمی بی سواد(امیون)و در سرزمینی که جز جهل و فساد و خودخواهی و خودپرستی اثری در آن نیست،بپا خیزد و نهضتی چنین مبارک و میمون و پر ثمر ایجاد نماید؟!آری، فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فی الارض (4).صدق الله العظیم.

 

پی نوشتها

1- انعام/2[او کسی است که...سپس اجل و مدتی قرار داد،و مدتی معلوم نیز نزد خود دارد].

2- «...و مثلهم فی الانجیل کزرع اخرج شطاه فازره فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار» .فتح/29.

3- [مطابق آمار آن زمان.]

4- رعد/17[اما کف پوچ و تباه شده از بین می رود و اما آنچه برای مردم سودمند است در زمین می ماند.]


مجموعه آثار جلد 16 ، مطهری، مرتضی؛

ریشه گمراهی انسان

ماهر چه داریم و هر چه بر ما می‌گذرد از حب نفس است و از این انانیت است. «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک» یک چنین تعبیری است، از همه دشمن‌ها بدتر است، از همه بتها بزرگتر است، مادر بتها است. مادر بتها، بت نفس شماست. از همه بتها بیشتر انسان به این[نفس] عبادت می‌کند، توجهش به این بیشتر است وتا این بت را نشکند نمی‌تواند الهی بشود، نمی‌شود هم بت باشد و هم خدا، این نمی‌شود هم انانیت باشد و هم الهیت باشد، تا از این بیت، از این بتخانه از این رها نشویم و پشت نکنیم به این بت، و رو نکنیم به خدای تبارک و تعالی و از این خانه خارج نشویم، یک موجودی هستیم به حسب واقع بت‌پرست و لو به حسب ظاهر خدا پرست باشیم، ما خدا را به لفظ می‌گوییم و آنکه در دل ما است خود ما است، خدا را هم برای خودمان می‌خواهیم، اگر خدا هم بخواهیم برای خودمان، لفظا می‌ایستیم و نماز می‌خوانیم:«ایاک نعبد و ایاک نعستعین» می‌کوییم ولی‌ واقعا‌ عبادت‌، عبادت نفس است وقتی که توجه به خود باشد، همه جهات خودم باشد، همه چیز را برای خودم بخواهم، همه این گرفتاریهایی که برای بشر است از این نقطه شروع می‌شود همه این گرفتاریها از انانیت انسان است، تمام جنگهای عالم از این انانیت انسان پیدا می‌شود.


حضرت امام خمینی (ره)

گلزار زندگى

دل را زبیخودى سر از خود رمیدن است

جان را هواى از قفس تن پریدن است

از بیم مرگ نیست که سر داده‏ام فغان

بانگ جرس زشوق به منزل رسیدن است

 

دستم نمى‏رسد که دل از سینه برکنم

بارى علاج شوق، گریبان دریدن است

شامم سیه‏تر است زگیسوى سرکشت

خورشید من برآى که وقت دمیدن است

سوى تو اى خلاصه گلزار زندگى

مرغ نگه در آرزوى پر کشیدن است

بگرفته آب و رنگ زفیض حضور تو

هرگل در این چمن که سزاوار دیدن است

با اهل درد شرح غم خود نمى‏کنم

تقدیر قصه دل من ناشنیدن است

آن را که لب به جام هوس گشت آشنا

روزى «امین» سزا لب حسرت گزیدن است‏

 

  

 

                                                                         آیت الله خامنه‌اى مدظله العالی

سوره‏ اسراء، آیه 81

و قل جآء الحق و زهق الباطل  ان الباطل کان زهوقا.   (سوره‏ اسراء، آیه 81)

بگو که حق آمد و باطل نابود شد که البته باطل رفتنی و نابود شدنی است.

 

قال الباقر علیه‏السلام:  (اذا قام القائم ذهبت دولة الباطل).

امام باقر فرمود: معنای این آیه این است: هنگامی که امام قائم علیه‏السلام قیام کند. دولت باطل برچیده می‏شود            

                                                                     نور الثقلین، جلد 3، ص 212، روضه کافی، ص 287

امنیت اجتماعی

تحقق امنیت در گرو افزایش آگاهی مردم در خصوص آسیب‌ها و جرائم و آگاهی از نقش خودشان در پیشگیری و کنترل آسیب‌ها و جرائم میباشد از این طریق مردم میتوانند از بسیاری خطرات و جرائم در امان مانده و با پلیس جهت برقراری امنیت همکاری کنند حتی مجرم باید پلیس را حامی خود بداند که در جهت اصلاح او گام بر میدارد

 در مبحث پیشگیری در علوم انتظامی میتوان شاخه‌ای جهت بالا بردن سطح آگاهی و دانش مردم در بحث جرائم و امنیت اجتماعی ایجاد نمود که میتواند با همکاری قسمتهایی همچون معاونت‌های اجتماعی و  انتظامی و درگیر نمودن ارگانهای آموزشی مانند آموزش و پرورش باشد و همانند طرح نهضت سواد آموزی طرح نهضت امنیت اجتماعی اجرا نمود البته باید طرح فراتر از حرف و جلسه باشد و تمام تلاش در انجام کار کیفی باشد نه کار کمی و آماری.

 

در راستای این طرح مواردی مانند:

 

ایجاد سایت و کتاب آموزشی برای خانواده هایی با سطح تحصیلات بالاتر و برای خانواده‌های کم سواد تشکیل کلاسهای توجیهی و استفاده از مدرس و گفتگوی رو در رو

 برگزاری سخنرانی توجیهی ماهانه فرمانده منطقه انتظامی برای مردم یا در سطح پایین‌تر روسای حوزه‌های کلانتری برای مردم حوزه تحت پوشش خودشان و حضور در مدارس و دعوت از اولیاء

 تربیت و آموزش افرادی به عنوان رابط نیروی انتظامی و آموزش و پرورش که بتوانند برنامه‌ها را در مدارس اجرایی کنند

 در رسانه بزرگی چون صدا و سیما متاًسفانه سهم برنامه‌های مختل کننده‌ امنیت اجتماعی بسیار بیشتر از سهم برنامه‌های نیروی انتظامی می‌باشد که انتظار می‌رود نسبت به اصلاح آن اقدام عملی صورت گیرد

 و....

 البته اجرای چنین طرحهایی مستلزم اصلاح همزمان الگوهای رفتاری که مردم از آنها پیروی میکنند مانند صدا و سیما ، سینما ، مجلات و... می‌باشد که همکاری ارگانهای مربوط به آنها را می‌طلبد ولیکن نیروی انتظامی به عنوان متولی امنیت جامعه باید مجدانه و بدون هیچ اغماضی پی‌گیر اجرایی شدن آنها باشد