دل نوشته

زمانی که تنها میشوم و فارغ از هرکسی ... بانگ سکوت مرا در بر می گیرد و فریاد بیصدایی را با گوش جان می شنوم

زمانی که سیاهی شب مرا در آغوش می کشد و از چشم هر جنبنده ای مخفی می شوم و همه از چشمم نهان می گردند

زمانی که دلتنگی های همیشگی به سراغم می آیند .... آن غم همزاد من ... که با من زندگی میکند و روح و جانم را با اندوه بی پایانش در بر میگیرد

زمانی که خسته از طعنه دل خراشان و شکسته از تحقیر بد خواهان به خلوت خود پناه می برم

زمانی که آبرو و معصومیتم در باد بی حیایی هتاکان و سیه رویان به تاراج فنا می رود

زمانیکه عزیز ترینم و آن همه چیزم هر روز به بهانه ای ساز جدایی می زند و راه گریزی می جوید

دنیایم در تلاطم امواج خروشان ، دستاویز گم گشتگی و بی ساحلی می شود و بسوی آنجایی که غروب اتفاق می افتد ، پیش می رود

یلدای سختی در انتظارم است

می دانم ....

که روزهای سختی انتظارم را می کشد

و. .. باید صبور باشم و دریا دل ....

و خدا را بسیار بخوانم ...

بسیار زیاد ...