سر قبر شخصی نوشته شده بود

کودک که بودم می خواستم دنیا را تغییر بدهم وقتی بزرگتر شدم متوجه شدم که دنیا خیلی بزرگ است من باید کشورم را تغییر بدم بعد ها کشورم را هم بزرگ دیدم و تصمیم گرفتم شهرم را تغییر دهم . در سالخوردگی تصمیم گرفتم خانواده ام را متحول کنم . اینک من در آستانه مرگ هستم می فهمم که اگر روز اول خودم را تغییر داده بودم شاید می توانستم دنیا را هم تغییر دهم

ویلیام شکسپیر

 

گذشت زمان بر آن ها که منتظر می مانند بسیار کند،
بر آن ها که می هراسند بسیار تند،
بر آن ها که زانوی غم در بغل می گیرند بسیار طولانی،
و بر آن ها که به سرخوشی می گذرانند بسیار کوتاه است.
اما، برآن ها که عشق می ورزند، زمان  را آغاز و پایانی نیست.“

جبران خلیل جبران

هفت جا، نفس خویش را حقیر دیدم:
نخست، وقتی دیدمش که به پستی تن می داد تا بلندی یابد.
دوم، آن گاه که در برابر از پا افتادگان ،می پرید.
سوم، آن گاه که میان آسانی و دشوار مختار شد و آسان را بر گزید.
چهارم، آن گاه که گناهی مرتکب شد و با یاد آوری این که دیگران نیز همچون او دست به گناه می زنند،خود را دلداری داد.
پنجم، آن گاه که از ناچاری، تحمیل شده ای را پذیرفت و شکیبایی اش را ناشی از توانایی دانست.
ششم، آن گاه که زشتی چهره ای را نکوهـش کرد، حال آن یکی از نقاب های خودش بود.
هفتم، آن گاه که آوای ثنا سر داد و آن را فضیلت پنداشت.