خدایا تو قلب مرا می خری؟

 

دلم را سپردم به بنگاه دنیا و مدام  آگهی دادم اینجا و آنجا

 هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت

 و مدام این و آن سرسری آمدند ورفتند ولی هیچ کس واقعا اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد

 یکی گفت: چرا این اتاق پر از دود و آه است

 یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است!

 یکی گفت: چرا نور اینجا کم است

  آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است! و رفتند

  بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم:

 خدایا تو قلب مرا می خری؟ و فردای آن روز خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست

 من روی آن در نوشتم: ببخشید، دیگر برای شما جا نداریم از این پس به جز او کسی را نداریم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد